درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
|
کافه زیر دریا
فکر میکردم تو همدردی ولی نه تو هم دردی
یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:27 :: نويسنده : سمانه
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و بر می گشت
پرسیدند: چه می کنی؟
پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی است و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم.
گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می توانی بیاوری بسیار زیاد است و این آب فایده ای ندارد.
گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم اما آن هنگام که خداوند از من پرسید وقتی که خلیلم ابراهیم(ع) را بی گناه در آتش انداختند
پاسخ دهم:تو چه کردی؟ هر آن چه را که از توانم بر می آمد... . نظرات شما عزیزان:
|
|||
![]() |